به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و هشتم شهریورماه سال ۱۳۸۷ روز قربانی و قرب یکی از سبکبالان عشق است. شهیدی که در سالهای دفاع مقدس، ۵۰ ماه بی وقفه در جبهههای نور، در خیل سرباختگان قافله عاشورا، حماسه آفرید اما ماند تا درست ۲۰ سال بعد، بر سر سفره کرامات شهادت بنشیند و با عرشیان، دمساز و همراز شود. این شهید بزرگوار در جریان درگیری با اشرار حرامی فرقه شیطانی عبدالمالک ریگی، در مرزبانی از حریم لالههای خدایی خونین پر و بال عشق، جان خود را نثار دوست کرد و به معشوق پیوست.
از شهر آفتاب و گندم تا سنگرهای شرف و شهادت
شهید «محمد سرگلزایی»، سوم مهرماه ۱۳۴۱، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورزی میکرد و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. سرهنگ نیروی انتظامی بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و چهار دختر شد. با اوج گیری مبارزات مردم همراه انقلاب شد.
همسر ایشان روایت میکند: «شهید سرگلزایی پسرعموی من بود. قبل از زمان انقلاب که همسرم در مقطع دبیرستان تحصیل میکرد، در شهر زابل به همراه دامادشان اعلامیه پخش میکردند. همسرم میدانست که امام خمینی (ره) چه خصوصیاتی دارد و آن چیزی که می دانست را به من اطلاع میداد. من هم به فعالیتهای انقلابی اش راغب شدم. شهید سرگلزایی بعد از انقلاب استخدام کمیته شد و به خواستگاری من آمد. با توجه به خصوصیات اخلاقی ایشان از جمله ایمان، مردانگی، شجاعت،مهربانی و صلابتش در یکم دی ماه سال ۱۳۶۲ با او ازدواج کردم. همسرم در همان زمان جوانیاش آگاهی بالایی در خصوص دین و انقلاب اسلامی داشت.
از اینرو خیلی از افراد را راهنمایی و دین را به مردم ترویج میکرد. ایشان اول در کمیته و بعد در نیروی انتظامی مشغول به کار شدند. همیشه نگرانش بودم و به او میگفتم مراقب باش، اتفاقی برایت نیفتد. او میگفت این لباسی که بر تن دارم کفنم است، حواست باشد اگر اتفاقی برایم افتاد، میدانم مسئولیت سنگینی است اما مسئولیت فرزندانمان برعهده تو میشود؛ زیرا ماندن یا نماندنم از عهدهام خارج است...»
۵۰ ماه حضور مستمر در جبهه
شهید سرگلزایی هنگام جنگ هشت سال دفاع مقدس قبل از اینکه استخدام کمیته شود چند ماهی به جبهه جنگ اعزام شد و بعد از استخدامش در کمیته به جبهه می رفت. با آغاز جنگ به جبههها شتافت و ۵۰ ماه تمام در میان مدافعان دلیر و افتخارآفرین میهن، جانفشانی و فداکاری کرد.
به او الهام شده بود که قرار است شهید شود
به روایت همسر شهید: «شهید سرگلزایی همیشه راغب شهادت بود، وقتی کسی شهید میشد، او نیز میگفت: عاشق شهادتم؛ اگر زمانی شهید شدم، بدان که من جای خوبی هستم و نگرانم نباش. تنها حواست به بچههایمان باشد. از همان آغاز ماه رمضان چند هفته قبل از شهادت همسرم نوع گفتگویش و مسائلی که پیش میآمد خاص بودند، بعد از آن فهمیدم به او الهام شده بود که قرار است شهید شود، آن لیاقتی که خداوند به همسرم دادند؛ شهادت بود و ایشان چقدر نزد خداوند ارزشمند بودند. دوستانش هم میگفتند که ما میدانستیم، شهید سرگلزایی خوب است و به همین خوبی که ایشان در روز نوزدهم ماه رمضان با زبان روزه و لب تشنه شهید شد.
من هم لیاقت شهادت را در همسرم احساس میکردم. میدانم و حس میکنم که شهید خیلی کارهای خوبی کرده و رفتارهای خوبی داشته که خیلی وقتها بازگو نمیشد. به عنوان مثال در اداره دست خیلی ها را میگرفت و کمک میکرد. همچنین کمکهایی که به نیازمندان میکرد بسیار زیاد بود، همیشه میگفت به کسی نگویید که کمک میکنم و در خفا به دیگران کمک میکرد.»
زودتر بیایید؛ زهرا تنهاست!
همسر شهید در ادامه روایت شهادت میگوید: حدود سه روز قبل از شهادت همسرم یکی از اقواممان فوت شده بود و ما برای مراسمش به زابل رفته بودیم، در همان زمانیکه در زابل بودیم همسرم به خانوادهاش میگفت:« زودتر به منزلمان بیایید، چون زهرا تنها است». ما همیشه در بیست و یک ماه رمضان نذری میدادیم. اما همسرم به آنها گفت زودتر بیایند، چون زهرا تنهاست، ما هیچ کداممان منظورش را متوجه نمیشدیم که چرا این را میگوید و با خودم میگفتم: «مگر میشود من در آن روز تنها باشم، حاجی که هست!»
بعد از برگشتمان از مراسم شهید سرگلزایی گفت: «شهدای حادثه تروریستی تاسوکی در مسیرمان یادبود دارند، آنجا برویم». یادواره این شهدا بین مسیر زاهدان تا زابل است، شهدای حادثه تروریستی تاسوکی کسانی هستند که زمانی عبدالمالک ریگی به آنها حمله کرد و حدود بیست نفر را به شهادت رساند. وقتی به آن یادواره رفتیم، همسرم گفت: «خدا بخیر کند که یکسال است از عبدالمالک ریگی خبری نیست» تا دو روز بعد از این صحبتهای همسرم گذشت، دیدم بسیار ناراحت است از او علت را پرسیدم گفت: سه نفر را عبدالمالک به شهادت رسانده است.
آنچنان ناراحت بود که نمیتوانست افطار کند و ناراحتیاش بهگونهای بود که تاکنون ندیده بودم که به این شدت غمگین باشد. همینکه سر افطار بود میگفت: «چگونه به خانوادههایشان خبر بدهیم که عزیزشان شهید شدهاست»
فردای آن روز مصادف با ۲۸ شهریور ماه سال ۱۳۸۷ بود که همسرم به مأموریت اعزام شد. در آن روز شهید سرگلزایی به دو ماموریت رفت که در ماموریت دوم به محدوده چشمه زیارت رفته بود، چند ساعتی گذشته بود نگرانش شدم با همسرم تماس گرفتم اما گوشیاش آنتن نمیداد، بعد از چند ساعتی که گذشت؛ فامیل، دوستان و آشنایان با من تماس گرفتند و احوالپرسی میکردند، آن روز همسرم به شهادت رسیده بود اما من خبر نداشتم.
فردا ساعت ۸ شب اخبار را نگاه کن!
صحبتهای همسرم را در شب قبل از شهادتش فراموش نمیکنم. شهید سرگلزایی در شب قبل از شهادتش گفت: فردا تشییع پیکر شهید است، فردا ساعت هشت شب اخبار را نگاه کن و ببین تشییع پیکر شهید از کجا شروع میشود! همسرم میدانست که ما همیشه برای تشییع پیکر شهدا میرفتیم و همیشه هم تشییع پیکر از مسجد جامع شهر شروع میشود، اما این گوشزد کردن خودش برایم عجیب بود.
من ساعت هشت و پنج دقیقه اخبار را نگاه کردم و خبری را ندیدم که تشییع پیکر شهید از کجا شروع میشود، اولین خبر اخبار استان خبر شهادت همسرم بود، همیشه خبر تشییع پیکر شهدا را آخرین خبر در اخبار استان میگفتند ولی اینبار اولین خبر، خبر شهادت شهید محمد سرگلزایی بود به همین خاطر باز هم متوجه شهادتش نشدم.
میگفت حواستان باشد از رهبر دور نشوید!
همسر شهید میگوید: همیشه به فرزندانمان سفارش میکرد که مراقب هجمههایی که از سوی دشمن وارد میشود، باشید و حواستان باشد که این هجمهها شما را از رهبر، محبت به رهبری و ائمه دور نکند، زیرا این اسلام، حجاب و امنیتی که داریم از همین قرآن، ائمه و رهبر معظم انقلاب است. شهید سرگلزایی همیشه تاکید داشت که تابع سخنان رهبر معظم انقلاب باشیم.
نظر شما